به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از لسآنجلس تایمز، تقریبا سخت است باور کنیم که آل پاچینو چند سال دیگر ۸۰ ساله میشود.
بازیگر ۷۷ ساله یکی از مشهورترین چهرههای هنری دنیا با همتای خود رابرت دنیرو ۷۴ ساله و مارتین اسکورسیزی ۷۵ ساله به تازگی بازی در درام با بودجه بالای نتفلیکس را با عنوان «ایرلندی» به پایان برد. این فیلم زندگینامهای جنایی جیمی هوفا با بازی آل پاچینو را در برابر شخصیت دنیرو یعنی فرانک شیران تصویر کرده است.
پاچینو بازی در فیلم «پاترنو» شبکه اچبیاو را نیز به پایان برده که در آن نقشی کوچک و در عین حال تاثیرگذار را در قالب جو پاترنو مربی فوتبال کالج ایفا کرد که به سوءرفتار جنسی متهم میشود. این فیلم تلویزیونی را بری لوینسون کارگردانی کرده است.
او کت چرمی محبوبش را پوشیده و آماده برای مصاحبه درباره پروژههای مورد علاقهاش است؛ از خاطراتش از تماشای تلویزیون در زمانی که فقط ۵ سال داشت حرف میزند و از این میگوید که گاهی پیش میآید که دیالوگهایش را فراموش کند.
در حال حاضر بیشتر به تلویزیون توجه میکنید که شامل ایفای نقش در «پاترنو» هم میشود. در این باره کمی میگویید؟
باید با جریان بروی. وقایع راه خودشان را میروند و دوباره برمیگردند؛ باید با آنها همراه شوی.
نتفلیکس تولید کننده «ایرلندی» بود. فیلمی که مارتین اسکورسیزی آن را ساخت و با رابرت دنیرو، جو پشی و بابی کاناواله در آن همبازی بودیم. این فیلم را با آزادی زیاد در نیویورک ساختیم.
به این فکر میکردم که چطور فیلم میسازیم. من ۸ یا ۹ ماه در این فیلم بودم. مثل فیلمهای دیگر بود تنها فرقش این بود که تولید کننده یک شبکه استریم بود.
کار کردن دوباره با دنیرو یا اسکورسیزی چه حالی داشت؟
بازی کردن دوباره با دنیرو عالی بود. عاشق رابرت هستم. او را خیلی وقت است که میشناسم. کار کردن با آنهایی که بهشان اعتماد داری و می شناسیشان عالی است. و البته، مارتین اسکورسیزی هم یک استاد است و مایه افتخار بود که با او کار کنم.
بازی در نقش چهره بحثبرانگیزی مثل جو پاترنو چطور بود؟
خب این یک فرصت بود که بخواهی نقش یک شخصیت تراژیک را بازی کنی؛ کسی که همه چیز را کنار گذاشته و باید در دنیایی که خودش در آن است با همه آنچه رخ داده یک جوری کنار بیاید.
اچ بی او به سراغ من آمد. من با آنها ارتباط داشتم و برایشان فیلم بازی کرده بودم. آنها فکر کردند این نقش چیزی است که من ازش خوشم بیاید و بخواهم آن را بازی کنم.
پنج سال پیش بود. با همین پروژهها تا نهایت جلو میروی ، چندین فیلمنامه هست و بعد سعی میکنی تا آن را که درست است انتخاب کنی و برای ساخت آن جلو بروی. زمان میبرد. فکر نمیکردم بخواهیم آن را بسازیم.
من با بری لوینسون که خیلی هم نزدیک هستم، برای این فیلم صحبت کردم . او فیلمنامه را نوشت و ایدهها شروع به جریان یافتن کردند. ما به اچبیاو رفتیم و آنها گفتند بیایید شروع کنیم.
موضوعهای مربوط به سوءاستفاده جنسی خیلی خاص هستند. اما ترسناک هم هستند.
بله مضطرب کننده هم هستند. حتی باید بگویم به نوعی بیش از اضطراب و افسردگی هم هستند.
بچههای شما چطور با شهرت شما کنار آمدند و در برابر چشم مردم رشد کردند؟
روی یک شیب لغزنده راه میروی. به یاد میآورم یک وقتی به دخترم گفتم «داری به یک کلاس بازیگری میروی. یک کاری با نام خانوادگیات بکن یک جور دیگر تلفظش کن یا یک کاری باهاش بکن (میخندد) ... اگر ممکن بود، میتوانی اسمت را عوض کنی تا ببینی دنیا چطور است؟»
این یک تمرکز روی اسم است. بچه ها من بارها و بارها با این مسایل روبه رو شدند. میدانند با به چیزهایی دسترسی دارند که به صورت عادی نمیتوانستد به آن برسند. آنها شروع کردند به آزمایشها و گفتارهایی که همه بچهها درگیرش میشوند. آنها خیلی به نظر من نرمال هستند.
آیا اولین باری که در یک سینما بودید را به خاطر میآورید؟
من حتی به یاد میآورم که مادرم مرا به سینما میبرد. من فقط ۵ سال داشتم. یادم میآید که مادرم مرا برای تماشای «آخر هفته از دست رفته» با بازی ری میلاند برده بود. او کار میکرد و میخواست با بچهاش وقت بگذراند و دلش میخواست فیلم هم ببیند.
من آن فیلم را دیدم و خیلی تحت تاثیر آن قرار گرفتم. درباره همه فیلمهای که با مادرم رفتم همین طور بود. ما تلویزیون نداشتیم بنابراین بیشتر به تماشای سینما میرفتیم. دوست داشتم وقتی به خانه برمیگردم همه چیزهایی را که دیده بودم دوباره تکرار کنم. همه آن نقشها را دوباره اجرا میکردم. از همان زمان میتوانستم این کار را انجام بدهم.
اما در آن زمان، به یاد میآورم که نقش ری میلاند را بازی میکردم. عاشق آن سکانس بودم که او شروع میکرد خانه را برای پیدا کردن مشروب به هم بریزد. بارها آن صحنه را برای اطرافیان و بستگان اجرا کردم. آنها هم میگفتند «سانی، سکانس "آخر هفته گم شده" را بازی کن.»
من این صحنه را با همان شدتی که مرد نمیتوانست مشروب را پیدا کند اجرا میکردم. او در ورای کلمات میتواند به آن برسد. وقتی من این کار را میکردم بستگان میخندیدند و من فکر میکردم آخر این که بامزه نیست، چرا آنها دارند میخندند؟
هیچ وقت شده که دیالوگهای خودتان را روی صحنه فراموش کنید؟
شاید ۳۰ بار (میخندد). یک مثال برایتان میزنم. در دوره شکسپیر، ۸ یا ۱۰ خط دیالوگ به بازیگران میدادند که حفظ کنند که اگر دیالوگ خودشان یادشان رفت از آنها استفاده کنند.
من داشتم نمایشی از شکسپیر را بازی میکردم. باید چند تا کار میکردم. به سراغ یک نفر رفتم و گفتم «سرور من فلان و فلان...» من داشتم ژولیوس سزار را بازی میکردم. وقتی داشتم این را میگفتم می دانستم که دارم دیالوگهای «هملت» را بیان میکنم. فکر کردم، خب، حالا باید چه کار کنم؟ فهمیدم که مهم نبود زیرا مخاطبان متوجه نشدند که من چه گفتم. بنا برای همه چیز خوب پیش رفت.
من به روش خودم کارم را انجام میدهم و با یک گفتگوی دوجانبه یا هر کار دیگری آن را پیش میبرم. بازیگری وقتی روی صحنه هستی خیلی عجیب است. بسیار متفاوت و زنده است.
من «بوفالوی آمریکایی» را یک سال و نیم بازی کردم. روی صحنه میرفتم. بعد از این که یک سال این کارها را انجام میدادم یک شب روی صحنه رفتم و نمیتوانستم خط اول را بیان کنم. و این یک خط عالیست، اما من نمیتوانستم به خاطرش بیاورم.
و حالا می توانی تصور کنی که همبازیهای من آنجا ایستاده بودند و داشتند مرا تماشا میکردند؟ و من هم داشتم به آنها نگاه میکردم. خب باید چه کار کنی؟ شروع به بداههسازی میکنی. نمیدانی چه کار کنی، فقط شروع میکنی به وراجی کردن.
درباره نقاط اوج و فرود کاریتان چه نظری دارید؟
هر روز، و همیشه نقاط اوج و فرود وجود دارد. اصلا نمیخواهم به هیچکدامشان فکر کنم. هر دو تای آنها نارحت کننده هستند، باور کنید (میخندد).
نظر شما